درباره ما


خوشششش اومديييين نانازاي من.اميدوارم ازوبلاگم خوشتون بيا.موضوع وب من آزاده وهرچي تودلمه ريختم توش.ميخوام خوشتون بياد.ايشالا....

پیوند روزانه

تي شرت محرم طرح دار
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


آلييس جووون

تولد و خانولده
موضوع: <-CategoryName->

سلاام.احوالات؟مام خوب.دوشنبه تولد مختلط منو عروسکمون(برادرزادم)بود. از وقتی رسیدن قرار به گرفتن تولدش که تصادفی برخورد کرده بود با اومدنشون خونمون که زنداداشم گف از جایی که قم تنهان و فک فامیل نیس،هر سال تولد سه نفری برا کوچولمون میگیرن،امسال اینجاییمو معصومه دوس داره تولدش شلوغ باشه و یه پیرهن پرنسسی به مناسبت تولدش دوخته شه(مامان و زنداداشم هر دو خیاطی بلدن که قرار شد با کمک هم لباسا بدوزن.ضرب المثل قدیمی میگه:اشپز که دو تا باشه اش یا شور میشه یا بی نمک.که به این دو اشپز یا ف خیاط صدق نکرد و پیرهن عالی شد و رو تن معصومه پرفکت)مامانم گف کیک سفارش میدیمو مهمون دعوت میکنیم(خاله،زندایی با مختفات).قرار شد بعد تمومی پیرهن تولد گرفته شه.لباسی که میشد تو دوروز دوخت،با مهمون بازیای داداشمو خانوادش و سر شلوغیای مامانم به بیس روز کشید که بعد مدتها یکشنبه با خرید گل و دوشنبه دوختنش رو پیرهن برای تکمیلش،تموم شد.تولد دوشنبه با چن کیلو عکس و فیلم برگزار شد و خاطره ی بسی قوی و به یاد ماندنی ساخت.تا بشه و دوباره بیان تولد برا برادرزادم تو خونمون بگیریم.از جایی که تولد منو به دلایلی ریز نتونسه بودیم به وقتش بگیریم،موند با معصومه به یه روز.شنبه رفتیم کیکا رو سفارش بدیم،به گفته معصومه کیکش خامه سفیدی با رو کش توت فرنگی.و کیک من با خواست چن سالم که یه بارم سفارش دادیم و عن دادن دستمون‌ کیک تمام شکلات(کیک چاکلت).چون مامانم نمیخواس متوجه شن تولد منم هس. چون همه ساله خودمونی میگیریمو کیک دورهمی مز مزه میکنیم)بشون گف دوس ندارم بدونن تولد آلییس هس،کادو بیارنو فلان.داداشم با برداشت بدش گف احتمالا مامان نمیخواد مهمون دعوت کنیم و با نظر و واکاوی جمعی قرار به این شد کیک منو نیاریم،اخر شب بین خودمون تولد بگیریم.اما با بحث و حرف دوباره قرار به تولد مختلط منو معصومه با بی خبری مهمونا از وجود تولد من شد.سفارش برای دوشنبه بود.ما خونه رو تزیین کردیمو مامان بابام رفتن برای تحویلش.بین راه بودن زنگ زدیم خرید شمعو یاداوری کنیم.اومدن،قوطی کیکو از دست مامانم گرفتمو باز کردم.کیک خامه سفید با رو کش خامه ای:|زنگ زدیم به شیرینی فروشی که گفتن بیارین تعویض.بردیم و عوض کردن که همچنان با کیک سفارشیمون فرق داشت(جای شکلاتی،نسکافه ای بود)

.

اینو سفارش داده بودیم:

تقریبا این مدل تحویل دادن:

 

ما بین اماده شدن کیک کلاه تولد برای معصومه گرفتیم برگشتیم خونه.حاضر شدیم برای تولد.مهمونا اومدن.بد از خوردن اش رشته،میوه و شیرینی،کیکو اوردیم(هر مامان کیک دخترشو ( (زنداداشم برای معصومه،مامانم برای من) ).شمع فوت کردیم.کیکارو بریدیم.تقسیم شد.بعد ساعاتی مهمونا رفتن.کارارو انجام دادیم.مامانم گقت جارو برقی بکشم که گفتم بمونه برا فردا.شام خوردیم،همه به جز بابام به رخت و تخت خواب رفتیم.فردا قراره کیف مورد نظرمو بگیرم.درپوست خود نمی گنجه ام:-D .بای

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |چهار شنبه 10 شهريور 1395برچسب:وبلاگ,وب,لوکس بلاگ,آلییس,الیس,الییس,تولد,کیک,مهمون,شکلاتی,نسگافه,شیرینی,کلاه,کیف,|

روز و من+_+
موضوع: <-CategoryName->

سلاام.قبل ورود به ارسال مطلب حرفای زیادی برای نوشتن وجود داره و زمان تایپ رو صفحه به کل از ذهن میپره اما سعی میکنم با فشار اوردن به خودم همه رو دیکته کنم.مطالبو میخوندم خاطراتی که بعضی تو ذهنم مونده و بعضی با خوندنش رو صفحه یادم میاد.به خصوص اهنگی که وجودش تو کارت حافظم به چندسال میرسه.زمستون سال 91(سوم دبیرستان)زمان امتحانات بود که این اهنگو به همراه چند اهنگ از گوشی خواهرم نقل و انتقال کردیم.اون زمان تا چن مدت به کوب اینارو گوش میکردم که با گذشت زمان کمرنگو کمرنگ شد.تا دو هفته قبلی که کارت حافظه ی قبلیمو از بین وسایلا در اوردمو نصب گوشی کردم.داخل رم پر و فراوون از گذشته ایه که دلم ریز شده براش.گاهی فک میکنم...اگه قرار بود یه قدرت جادویی داشته باشم دنده عقب به گذشته و افتادن تو اوج خاطراتو انتخاب میکردم.زیاد غرقشم

.

.

درباره اهنگ وب که جدیدا موفق به گوش کردنش رو صفحه شدم:چن مدت یه با ااهنگارو عوض میکنم و از جایی که مطلب و موضوع وبلاگ درباره منه و من،اهنگایی که مورد علاقس رو میذارم(اکثر،اهنگای قبلیو تاریخ انقضا گذشته).یاداور همیشگی:)

.

.

مدتیه(نزدیک یه سال و نیم)گاها دچار کنش میشم(درجه بالا) که شدید رو مخه.دلیل خواست تمومی 94،کم شدن این موضوع بود که ملایم شده اما باز وجودش حس میشه.به نظرم برای ریشه کن شدنش باید چشم به راه 31 اسفند باشم.هر سال یه چالش،از نوه مختلف برام به وجود میاد.میشه گف عادت کرده ایم اما بای دادنش راحت تره.دوباره گیر کردن سوزن رو وبلاگ شرو شد فک کنم.اماده ی فاصله ی چن ماهه ازش،با گذاشتن چند پست پیاپی هستم.بای تا های

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |دو شنبه 25 مرداد 1395برچسب:وبلاگ,وب,لوکس بلاگ,لوکس بلوگ,الیس,الییس,آلیس,آلییس,کنش,خاطره,اهنگ,آهنگ,سال,95,اسفند,|

یک سال بعد:|
موضوع: <-CategoryName->

سلاامی یک باره برای اولین اپ تو سال جدید.پونزدهم فروردین(دو روز بعد از برگشت مسافرتی)چن بار نوشتمو و سند زدم اما به نظرم لوکس بلاگ ریز اختلالی داشتو بیخی شدم.امروز ساختو تنظیم وبلاگی که سفارش شده بودو انجام میدادم که یاد وبلاگ خاک خورده ی چندین چن سالم افتادم که گاهی با افراطی بازی روزانه تا ده عنوان مطلب ارسال میکردم و گاهی با تفریط چن ماه یه بار در وبو باز نمیکردم.با وجود اینکه شوق ذوق چن سال قبل حتی یه سال قبل نیس اما سعی میکنم وبلاگی که چن مدت قبل با هیجان ساختمو و ایمیل خاصشو درس کردم و پا برجا نگه دارم.دیروز تونستم فلش پلیری که مدتیه در تلاش برای راه اندازی تو اندروییدمم تنظیم کنم و برای اولین بار ملودی داخل وبو یه دور گوش کنم.خوندن مطالب و خاطرات که ذره به ذرهسرشار از دله و حس کنار اهنگ مورد علاقه تو پس زمینه وب حال خوبیه.با حواشی وقت نوشتن چن خط خاطره و دل نوشتو نگیرم.از عید شرو کنیم و ریز ریز میرسیم به امروز.عید امسال مثل سال قبل با مسافرت و شروع شد که قبلش برای خالی نموندن جای بازدید عیدمون یه سر رفتیم خونه مامانبررگ که خاله و فسقلاش اونجا بودن.نیم ساعتی نشستیمو در اخر با روبوسی خط جاده رو گرفتیم-پیش به سوی امام رضا-طی راه مشابه همه سال مسافرت نوروزی بودو اتفاق تو چشم برویی نیفتاد.سر راه یه سر به حضرت معصومه و خانواده داداشم زدیم.سه روز از عیدو تو قم گذروندیم.روز ششم بود رسیدیم مشهد(تو رانندگی عادی منهای سه روز موندن تو قم باس روز پنجم میرسیدیم مشهد که با رانندگی فوق بالای بابام شب روز ششم تو مقصد پیاده شدیم:-D )تو مشهد هم مث باقی روزای جامونده ی مسافرت عادی بود تا دو روز اخر که دعوا بین باباو یکی از مغازه دارا پی گرف.که اولین خاطره ی بزن بزن تو مسافرتمون ثبت شد.نمیشه گف بزن بزن ولی کمتر از اون نبود(من بابام مامانم رفتیم برا زیارت که مامانم سر راه پارچه دید.قصد خریدشو کرد.من و مامان رفتیم داخل مغازه و بابام طبق معمول موند کشیک بیرون مغازه:-D .مامانم پارچه و رنگ مورد نظرشو انتخاب کردو شاگرد مغازه پارچه رو برید و با مبارک باشه و غیره بسته کرد.مامانم پنجاهی داد به فروشنده.از جایی که به اندازه کافی پول برای خرد کردن پنجاه تومنی تو صندوق مغازه نبود فروشنده گف باید از مغازه های جوار حلش کنه.تو این بین دو تا مشتری اومدنو به دید نمایشگاه چن دور تو مغازه زدن.نیم ساعت تو مغازه با معرفی پارچه ها توسط مغازه دار به الکی مشتریا گذشت که در نهایت مامانم گف کارمونو حل کن بریم.فروشنده دید ما عجله داریم به دوتا مشتری بعدی گف اگه قصد خرید ندارین بفرمایین مشتریامو را بندازم.با بیرون رفتن اونا مغازه دار رو به مامانم گف راحت شدین مشتریارو پروندین.حین رفتن برای خرد کردن پول توهین به اقلیتا کرد.با شنیدن جمله ی اخر مامانم داد سر مغازه داره کشید که پارچه برای خودتو هف جدت پولو بده بریم.پارچه که تو پلاستیک دستم بود انداختم رو میز.مغازه دار با داد دوبرابر مامانم (با فرض اینکه دو تا خانم رفتن خرید و کس و کار پیشون نیس)گف نمیدمو پارچه بریده شده و فلان فلان.بین بحث بابام وارد شد که دلیل داد و دعوا رو بفهمه متوجه توهین شد.پولو که دست پسره بود قاپیدو گف عن خوردی با تربیت کنندت پارچه رو بریدی.دعپا شدت گرف که با اومدن صاحب مغازه و پادرمیونیش و معذرت خواهی شاگرد مغازه مسعله رفع شد).بعد این ماجرا دو روز مشهد بودیم و دوازدهم از امام رضا وداع کردیم.با عزم بابام یه روزه رسیدیم اردبیل.یه دور خونه ی مامانبررگم برای دادن سوغاتا و دیدنش بعد سیزده روز رفتیم.از روز چهاردهم روزای معمولی شروع شد.دو هفته بعد خ عروسی دختر عمم بود که دو سال قبل به مراسم عقدش رفته بودیم.برای حنا بندان لباس لازم نبود و تنها نیاز برای شب عروسی(کفش و پیراهن) شد. حنابندون خوب گذشت اما عروسیه روز بعد(پنجشنبه)،عن شکل.با حاضر شدن و رفتن و بکوبو برقصه اوایل مجلس تا مشکلی که وقت شام به وجود اومد مجبور شدیم برگردیم خونه.برای شنبه کنفرانس ریشه انقلاب با موضوع نقش زنان در پیروزی انقلاب اسلامی داشتم که دو روز قبل مراسم مطالبو گرفته بودم (روز دوشنبه برای خرید کفش رفته بودیم سر راه تحقیقو از کافی نت با یه تیر دو نسون زدیم:-D ) شرو کردم به خوندن و نوشتن روی کاغذ.شنبه سه درس کلاس داشتن که ریشه انقلاب اخریش بود و وقت کافی برای مرور دوباره موضوه تحقیق وجود داشت.ساعت پنج سر کلاس نشستیم.استاد کمی درس دادو اسامی و از الف تا جایی که فرصت شد خوند.یکی یکی پای تخته برای ارایه کنفرانس رفتیم(برعکس کنفرانس قبلی که بد وضع گذشت.اینبار کاملا رلکس بود.دلیلشو حالا و حالام نتونسم کشف کنم).باقی افرادی که وقت برای دادن کنفرانسشون نبود قرار شد روی برگه امتحان ورقه های تحقیقشون ضمیمه شه. با نزدیک شدن امتحانا و رسیدن فرجه ها کلاسا تعطیل.سه تا از درسایی که پش سر هم تو سه روز افتاده بودن خوندم.امتحانا رو دادیم و با معدل 16/77 پایانیه ترمو امضا کردیم.تمومی امتحانا با شروع دو روزه ی رمضون بود(رمضون امسال مثل نوروزش مث همه سال گذشت با یه اتفاق.اینکه داداشم سنگ کلیه داشت و یه هفته بابتش رفت و امد به دکتر داشتن و در نهایت سنگ شکنی کردن).امسال علاوه ی کلاس طراحی که سالای قبل دنبالش بودم،فکر رفتن به باشگاه هم اضافه شده بود که در نهایت موفق به ثبت نام تو کلاساش نشدم و رو کلاس طراحی تمرکز کردم.مث سالای قبل دنبال اموزشگاه بودم که نهایتا شماره از نت پیدا کردمو زنگ زدم و ادرسو شرایط گرفتم.حضوری برای ثبت نام رفتیم که گفتن از اول تیر کلاسا شرو میشه.گذشتو با زنک زدن از طرف موسسه ی هنری کلاسا دو روز به عید فطر شرو شد.سه جلسه از کلاسا رو رفتم.از جایی که هدف اصلیم از شرکت تو این کلاس،طراحی چهره بود جلسه سوم دربارش از استاد سوال کردم که گف طراحی چهره ندارن.دلیلی به ادامه و هدر کردن وقت و هزینه پای کلاسی که نوک سوزن علاقه ای بش نداشتم نبود.با دادن پول سه جلسه،قرار به این شد ترم پاییزه تو کلاس چهره شرکت کنم.روزا گذشت تا هفت روز قبلی که داداشمو خونوادش بعد از سه سال اومدن.بر عکس سه سال قبلی که با توجه به جو بد خونه داداشم تو خونه بند نمیشد و امسال بیشتر اوقات تو خونس و فقط دعوتایی که از فک و فامیل داره میره.جمعه این هفته بعد از چندین سال ما+داداش و خانوادش+خاله و فسقلاش-داییم خونه مامانبررگم بودیم(دلیل نبود داییم این بود:پنجشنبه قرار شد بریم بیرون و اینبار هرکی برای خودش ظرف غذا بیاره.که خالم گف چرا باید هر کی خودش بیاره گف نمیاد و به دلیل کمبود جا قرار شد نریم بیرون اما ناهار خونه مامانبزرگ مث هر هفته دایر بود.به داداییم که برنامه ریز اصلیه گفتیم و ایشون با خیال اینکه جمعه یه سره کنسل شده با دوستش قرار گذاشته بودن جمعه با هم باشن به این ترتیب جمعه این هفته با نبود خانواده داییم گذشت).دیروز دختر خالم که عروسی پسر بزرگشه کارت دعوت حنا بندان و عروسی اورد.مراسمش چهار شنبه پنجشنبه این هفتس.لباسا امادس و ساعت شماری برای رسیدن چهارشنبه مونده برامون.اخبارو صوانح برجسته ی چن ماه نبودم این بود.عمری بود و حوصله ای دوباره سرو پامیزنیم به وب.بای تا درود

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |یک شنبه 24 مرداد 1395برچسب:وبلاگ,وب,بلاگ,لوکس بلاگ,آلییس,الیس,آلیس,الییس,عید,دعوا,عروسی,دانشگاه,کنفرانس,معدل,امتحان,حنابندان,عروسی,|

صبح 29
موضوع: <-CategoryName->

 سلاام.از ساعت هشتی که بیدار شدم تالایی که ساعت دهه  تو وبم.افراط تفریط به این میگن به نظرم.چن ماه نمیام.وقتی اومدم جرثقیل لازمه برا جم کردنم.سرماخوردگی رو به جریانه و در حال حاضر چن تا سرفه همرامه.به نظرم تا اواخر عید دس بردار نباشه.از جایی که تو کل شهر کتونی موردعلاقم موجود نیس امروز سه باره میرم برا دیدن کتونی که دوبار قبل دیدم.تصمیم خریدشو نداشتم و شاید ندارم.اما پوشیدنو امتحان کردن تو پا ایراد ناره.دیشب بحث و حرفی راجع به رفتن مسافرت شد که به دلایلی قرار شد نریم و امروز با بحث و حرف دوباره رفتن تثبیت شد و خروار خروار کار برا من.از جم کردن وسایل مسافرت گرفته تا کارای ریز میز.بای

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |شنبه 29 اسفند 1394برچسب:وبلاگ,وب,الییس,آلییس,لوکس بلاگ,امروز,مسافرت,سرماخوردگی,مفش,خرید,|

یادی از ایام
موضوع: <-CategoryName->

سلاام دوباره.امروز داشتم دفتر کتابای دوم سوم دبیرستانو مرور میکردم.صفحه به صفحه شون که هنوزم بوی اون دورانو میده دلمو چنگ میزد که چقد دلم تنگه برا اون روزا.سال سوم بود که وبو زدمو از اولین روزش تب و تاب نوشتن داشتم
اخرای سوم دبیرستان بود تو یه دفتر درباره تموم شدن دوران مدرسه نوشته بودم.اینکه بعد این بخوای یه ملیون برا هر ثانیش بدی نمیذارن بشینی پشت میز صندلیا و خوشحالیم اینه عجله ای برای تموم شدن اون دوران نداشتمو سعی میکردم از همه لحظاتش استفاده کنم
.
.
کمی از مریمو رویا بگیم:
منو رویا هر دو از یه دانشگاه قبول شدیم.من رفتم ولی رویا نامزد کردو نامزدش نذاش وارد دانشگا شه.مرداد ماه امسال که میشه 94/5عروسیش بود.دوران نامزدی اگه میشد هفته ماهی یه بار باش حرف زد حالا بعد عروسیش به کل ازش بی خبریم(نامزدش دل خوشی از دوس بازی نداره)
بخوایم از مریم بگیم.گفت بودم نتونسته بود کنکور قبول شه.سال قبلم زمان ثبت نام یادش رفته بود.امسال کنکور دادو از دانشگاهی که منو رویا برا کاردانی قبول شده بودیم قبول شد
.
.
همه چیز میگذره و جای خودشو پیدا میکنه.چیزایی که پشت سر میذاریم خاطراتیه که شاید اون لحظه قدرشو ندونیم ولی چن سال بعد یادش میفتیم دلمون بد وضع تنگ میشه.بهتره بدون عجله برا گذشتن روزا از لحظه لحظه استفاده کنیمو از دستش ندیم
نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |دو شنبه 21 دی 1394برچسب:وبلاگ,وب,لوکس بلاگ,گذشته,خاطره,مدرسه,الییس,الییس جووون,آلییس,,|

سلاامی دیگر:|
موضوع: <-CategoryName->

 سلاامی دوباره و دوباره.برگشتم به روزای اولی که تازه وب باز کرده بودمو انگار چیز گم کردمو پیدا کرده باشم پش سر هم پست میدادم بیرون.روزا یک دو سه گذشت.سه سال قبل بود وبلاگو افتتاح کردمو اولین پست درباره فیلم مورد علاقم گذاشته بودم.تو سال جدید از بس همه چی یکنواخت شده و کسالت اور به اون روزا تعجبم میاد.از جایی که تنها سرگرمی این دوره شده نت گوشی اونا  نباشن ادم دس به هوا میمونه و استفاده زیاد ازشون باعث خمودگی میشه.در همه حال باعث گرفتگی روحه.فیلا و فیلنات

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |یک شنبه 15 آذر 1394برچسب:نت,گوشی,یکنواخت,وب,وبلاگ,لوکس بلوگ,لوکس بلاگ,سرگرمی,|

خوابم نبرد
موضوع: <-CategoryName->

ساعت یک و نیمه نصفه شبه خوابم نمیاد.میخواسم اتفاقارو از اسفند که غیبت داشتم بنویسم ولی نمیدونم چرا سختمه بنویسم :|.از بس این چت اون چت پلاس شدم و صفه گوشیو عوض کردم سر گیجه گرفتم.بازم مث اولین روزایی که وب درس کرده بودم ذوق نپشتن دارم و تقی به توقی میخوره میام وب.مطالب قبلیو(مرداد سال قبل.سالی که کنکور دادم) میخوندم چه با ذوق و شوق و تب و لرز مطلب مینوشتم.خخخخخخ.ناشی باشی میشی آلییس.مطلبای رنگ شبو خوندم چقد اتفاقایی افتاد واسمون.بضی وقتا از رنگ شب بدم میاد و مطلباشو میخونم حالت تهوع دس میده که با یه لیوان اب رفع میشه.خخخخخخ.روزایی که نزدیک کنکورم بود با اینکه درس نخونده بودم ولی دوس داشتم کنکور بدم.حالا درس به کنار میخواسم ببینم کنکور چه شکلیه.خخخخخ.دیدم از امتحان پایان ترم مدرسم اسون میگیرن اسمش بزرگه.برم بکپم تا فردا ظهر خوابم به گمانَم.بوووووس بووووووس.بابای

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:مطلب,وب,آلیییس,رنگ,شب,چت,گوشی,کنکور,امتحان,|



موضوعات

لینک دوستان

هاست ویندوز" style="text-decoration: none"> هاست ویندوز
هدفون بی سیم نیا" style="text-decoration: none"> هدفون بی سیم نیا
سرور vps" style="text-decoration: none"> سرور مجازی
می‍‍ــــ ــ ــ ــ ‍ـ‍هـ ــ ــ‍ن چت
****عشقولانه****
niki*****shaparak
خرید ساعت مچی
عـــ ــســـ ـــــ♥ــــــل وبــــ ـــ ــ
امیرصمیمی8
اسمون و دلدادگی
زندگی زیباست
عشق و نفرت
نادیا
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داريم دييگه و آدرس aliiscalimero.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

شهريور 1395
مرداد 1395
اسفند 1394
دی 1394
آذر 1394
آبان 1394
آذر 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

آلييس

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com