بعد مدت ها دوباره سلاام .رفته بودم قسمت نظرات.چه روزایی داشتیمو گذروندیم.ته دلم خالی شد یه جورایی.از روزای اولی که وبو ساختمو با اشتیاق توش مطلب میذاشتم چیزای زیادی عوض شده و یه نمونش فعالیت زیاد کمرنگم تو وبلاگه.هر بار میخوام بهتر شم اما حوصلش فراریه ازم.از اخرین باری که درباره کارافرینیو فریباو... نوشتم اتفاقای فوق زیادی افتاد که از کجا شرو کردنش کار حضرت فیله
ترم سه که گذشت بابای فریبا به خاطر بضی دلایل شهریه متغییر برای دادن امتحان ترم سه رو نریخت و اجازه ادامه تحصیل نداد که فریبا شده دختر خونه(البته نصفه نیمه درباره ادامه دادن حرف زد اما عملی ازش دیده نشد)
من ادامه دادم و از جایی که جز فریبا با کسی دوس نبودم و میدونسم کسی جاشو نمیگیره (دختری بود که با عقایدم جور در میومد.حد اقلش اون زمان)ترجیح دادم تک بپرم.داخل پارانتز عرض شه خانم فریبا خانم بم گفته بود به کسایی که دربارش سوال میکنن بگم نامزد کرده و منم اینو عملی کردم.(زیاد حرف گوش کنم:-D )از طرفی فریبا واقعیتو به همه گفته بود که این بین الییس شد چاخان.بالاخره و نهایت همه این پستی بلندیی روزا گذروندیم تا شدیم ترم اخری که میشد ترم چهار.چن تا واحد به نام پروژه مالیو کاراموزی داشتیمو برای منی که اولین بار بود با این نوع درسا روبرو میشدم عجایب به شمار میومد.برای هر کدوم یه جلسه کلاس برای پرسش سوالو رفع مجهولات گذاشتن.جلسه توجیهی پروژه با کلاس حسابداری مالی تداخل داشت.منو کسایی که با استاد ... پروژه برداشته بودن مجبورشدیم از استاد اجازه بگیریم اما از جایی که تقریبا نصف کلاس غایب میشدن یه رب استراحت داد
رفتیم سر کلاس پروژه مالی که جز ما چن نفر دیگم نشسته بودن و به حرفای ابتدایی استاد گوش میکردن.با رفتن ما سر کلاس موضوع جدی شدو توضیحاتو لازمو داد
-باید هر کدوم راجع به حسابداری موضوعی انتخاب میکردیمو بعد اقدامات اولیه که میشد امضاو تایید موضوع توسط کتابخونه.استاد.مدیر گروه شروع به اماده کردنش میشدیم-
هر کی برای انتخاب موضوع به کافی نت روبروی دانشگاه میرفتو بعد گرفتن تاییدیه سفارش برای اماده کردن پروژه رو میداد.منم همین کارو کردم و بعد تایید شدنش به کافی نت دیگه رفتیم تا موضوعو بدیمو پروژه رو اماده کنه.ولی مطلبی درباره اون موضوع نداشت مجبور شدم عنوان دیگه انتخاب کنم با امید اینکه اینم تایید میشه و همینو ارایه میدم که از شاس رو به صده من مدیر گروه قبول نکرد(چون باید دوماه بعد کلاس توجیهی پروژه رو ارایه میدادیمو مدت زیادی از زمان برگزاری کلاس گذشته بود گفت وقت نمیشه و باید پیگیر موضوع قبلی باشم).مغزم داغ کرد با فکر اینکه اگه نتونم با موضوع تایید شده قبلی کاری کنم چه شن و ماسه ای باید بریزم سرم(گریه نکردم باید نوبل میدادن بم:-D ).با مامانم حرف زدم.رفتیم سی دی که به عنوان متن پروژه برای بررسی استاد از کافی نت گرفته بودیمو بش پس دادیمو از مشتری مداری خوبش همه پولی که گرفته بودو پس داد که خروار خروار دعای خیر از مامانم جمع کرد
(وقتی موضوع جدیدو گرفتیم مسخواسم موضوع قبلی که امضاو تایید شده بودو پاره کنم اما از شانس ریزی که داشتم سرم گرم شدو برگه مث روز اولش موند)
امتحان کاربرد رایانه دلشتیم که با مامانم موضوعو به کافی نت روبروی دانشگاه ددیمو بعد لحثو حرف درباره قیمتش به تپافق رسیدیم.قرار شد یه هفته بعد بریم دنبالش...این از ماجارای پروژه بود که نوشتنش اسونو خوندش راحته اما در عمل زیاد زیر فشار بودیم(خانوادگی که اگه قبول نشم چه اتفاقی خواهد افتاد)
دو روز مونده به جلسه پرسش و پاسخ تحویل گرفتیم.تا جایی که میتونستم خوندم اما شدید استرس داشتم.با مامانم رفتم دانشگاهو از جایی که تیتادمون یه زمانی شاگرد مامانم شده بود(مامانم دبیره)به احترام مامانم که گفت استرس دارمو از قیافم خونده میشد سوال نپرسید بعد یه دور نگا انداختن به پروژه نمرمو داد و بعد تحویلش به کتابخونه کارش تموم شد