درباره ما


خوشششش اومديييين نانازاي من.اميدوارم ازوبلاگم خوشتون بيا.موضوع وب من آزاده وهرچي تودلمه ريختم توش.ميخوام خوشتون بياد.ايشالا....

پیوند روزانه

تي شرت محرم طرح دار
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


آلييس جووون

تولد و خانولده
موضوع: <-CategoryName->

سلاام.احوالات؟مام خوب.دوشنبه تولد مختلط منو عروسکمون(برادرزادم)بود. از وقتی رسیدن قرار به گرفتن تولدش که تصادفی برخورد کرده بود با اومدنشون خونمون که زنداداشم گف از جایی که قم تنهان و فک فامیل نیس،هر سال تولد سه نفری برا کوچولمون میگیرن،امسال اینجاییمو معصومه دوس داره تولدش شلوغ باشه و یه پیرهن پرنسسی به مناسبت تولدش دوخته شه(مامان و زنداداشم هر دو خیاطی بلدن که قرار شد با کمک هم لباسا بدوزن.ضرب المثل قدیمی میگه:اشپز که دو تا باشه اش یا شور میشه یا بی نمک.که به این دو اشپز یا ف خیاط صدق نکرد و پیرهن عالی شد و رو تن معصومه پرفکت)مامانم گف کیک سفارش میدیمو مهمون دعوت میکنیم(خاله،زندایی با مختفات).قرار شد بعد تمومی پیرهن تولد گرفته شه.لباسی که میشد تو دوروز دوخت،با مهمون بازیای داداشمو خانوادش و سر شلوغیای مامانم به بیس روز کشید که بعد مدتها یکشنبه با خرید گل و دوشنبه دوختنش رو پیرهن برای تکمیلش،تموم شد.تولد دوشنبه با چن کیلو عکس و فیلم برگزار شد و خاطره ی بسی قوی و به یاد ماندنی ساخت.تا بشه و دوباره بیان تولد برا برادرزادم تو خونمون بگیریم.از جایی که تولد منو به دلایلی ریز نتونسه بودیم به وقتش بگیریم،موند با معصومه به یه روز.شنبه رفتیم کیکا رو سفارش بدیم،به گفته معصومه کیکش خامه سفیدی با رو کش توت فرنگی.و کیک من با خواست چن سالم که یه بارم سفارش دادیم و عن دادن دستمون‌ کیک تمام شکلات(کیک چاکلت).چون مامانم نمیخواس متوجه شن تولد منم هس. چون همه ساله خودمونی میگیریمو کیک دورهمی مز مزه میکنیم)بشون گف دوس ندارم بدونن تولد آلییس هس،کادو بیارنو فلان.داداشم با برداشت بدش گف احتمالا مامان نمیخواد مهمون دعوت کنیم و با نظر و واکاوی جمعی قرار به این شد کیک منو نیاریم،اخر شب بین خودمون تولد بگیریم.اما با بحث و حرف دوباره قرار به تولد مختلط منو معصومه با بی خبری مهمونا از وجود تولد من شد.سفارش برای دوشنبه بود.ما خونه رو تزیین کردیمو مامان بابام رفتن برای تحویلش.بین راه بودن زنگ زدیم خرید شمعو یاداوری کنیم.اومدن،قوطی کیکو از دست مامانم گرفتمو باز کردم.کیک خامه سفید با رو کش خامه ای:|زنگ زدیم به شیرینی فروشی که گفتن بیارین تعویض.بردیم و عوض کردن که همچنان با کیک سفارشیمون فرق داشت(جای شکلاتی،نسکافه ای بود)

.

اینو سفارش داده بودیم:

تقریبا این مدل تحویل دادن:

 

ما بین اماده شدن کیک کلاه تولد برای معصومه گرفتیم برگشتیم خونه.حاضر شدیم برای تولد.مهمونا اومدن.بد از خوردن اش رشته،میوه و شیرینی،کیکو اوردیم(هر مامان کیک دخترشو ( (زنداداشم برای معصومه،مامانم برای من) ).شمع فوت کردیم.کیکارو بریدیم.تقسیم شد.بعد ساعاتی مهمونا رفتن.کارارو انجام دادیم.مامانم گقت جارو برقی بکشم که گفتم بمونه برا فردا.شام خوردیم،همه به جز بابام به رخت و تخت خواب رفتیم.فردا قراره کیف مورد نظرمو بگیرم.درپوست خود نمی گنجه ام:-D .بای

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |چهار شنبه 10 شهريور 1395برچسب:وبلاگ,وب,لوکس بلاگ,آلییس,الیس,الییس,تولد,کیک,مهمون,شکلاتی,نسگافه,شیرینی,کلاه,کیف,|

روز و من+_+
موضوع: <-CategoryName->

سلاام.قبل ورود به ارسال مطلب حرفای زیادی برای نوشتن وجود داره و زمان تایپ رو صفحه به کل از ذهن میپره اما سعی میکنم با فشار اوردن به خودم همه رو دیکته کنم.مطالبو میخوندم خاطراتی که بعضی تو ذهنم مونده و بعضی با خوندنش رو صفحه یادم میاد.به خصوص اهنگی که وجودش تو کارت حافظم به چندسال میرسه.زمستون سال 91(سوم دبیرستان)زمان امتحانات بود که این اهنگو به همراه چند اهنگ از گوشی خواهرم نقل و انتقال کردیم.اون زمان تا چن مدت به کوب اینارو گوش میکردم که با گذشت زمان کمرنگو کمرنگ شد.تا دو هفته قبلی که کارت حافظه ی قبلیمو از بین وسایلا در اوردمو نصب گوشی کردم.داخل رم پر و فراوون از گذشته ایه که دلم ریز شده براش.گاهی فک میکنم...اگه قرار بود یه قدرت جادویی داشته باشم دنده عقب به گذشته و افتادن تو اوج خاطراتو انتخاب میکردم.زیاد غرقشم

.

.

درباره اهنگ وب که جدیدا موفق به گوش کردنش رو صفحه شدم:چن مدت یه با ااهنگارو عوض میکنم و از جایی که مطلب و موضوع وبلاگ درباره منه و من،اهنگایی که مورد علاقس رو میذارم(اکثر،اهنگای قبلیو تاریخ انقضا گذشته).یاداور همیشگی:)

.

.

مدتیه(نزدیک یه سال و نیم)گاها دچار کنش میشم(درجه بالا) که شدید رو مخه.دلیل خواست تمومی 94،کم شدن این موضوع بود که ملایم شده اما باز وجودش حس میشه.به نظرم برای ریشه کن شدنش باید چشم به راه 31 اسفند باشم.هر سال یه چالش،از نوه مختلف برام به وجود میاد.میشه گف عادت کرده ایم اما بای دادنش راحت تره.دوباره گیر کردن سوزن رو وبلاگ شرو شد فک کنم.اماده ی فاصله ی چن ماهه ازش،با گذاشتن چند پست پیاپی هستم.بای تا های

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |دو شنبه 25 مرداد 1395برچسب:وبلاگ,وب,لوکس بلاگ,لوکس بلوگ,الیس,الییس,آلیس,آلییس,کنش,خاطره,اهنگ,آهنگ,سال,95,اسفند,|

یک سال بعد:|
موضوع: <-CategoryName->

سلاامی یک باره برای اولین اپ تو سال جدید.پونزدهم فروردین(دو روز بعد از برگشت مسافرتی)چن بار نوشتمو و سند زدم اما به نظرم لوکس بلاگ ریز اختلالی داشتو بیخی شدم.امروز ساختو تنظیم وبلاگی که سفارش شده بودو انجام میدادم که یاد وبلاگ خاک خورده ی چندین چن سالم افتادم که گاهی با افراطی بازی روزانه تا ده عنوان مطلب ارسال میکردم و گاهی با تفریط چن ماه یه بار در وبو باز نمیکردم.با وجود اینکه شوق ذوق چن سال قبل حتی یه سال قبل نیس اما سعی میکنم وبلاگی که چن مدت قبل با هیجان ساختمو و ایمیل خاصشو درس کردم و پا برجا نگه دارم.دیروز تونستم فلش پلیری که مدتیه در تلاش برای راه اندازی تو اندروییدمم تنظیم کنم و برای اولین بار ملودی داخل وبو یه دور گوش کنم.خوندن مطالب و خاطرات که ذره به ذرهسرشار از دله و حس کنار اهنگ مورد علاقه تو پس زمینه وب حال خوبیه.با حواشی وقت نوشتن چن خط خاطره و دل نوشتو نگیرم.از عید شرو کنیم و ریز ریز میرسیم به امروز.عید امسال مثل سال قبل با مسافرت و شروع شد که قبلش برای خالی نموندن جای بازدید عیدمون یه سر رفتیم خونه مامانبررگ که خاله و فسقلاش اونجا بودن.نیم ساعتی نشستیمو در اخر با روبوسی خط جاده رو گرفتیم-پیش به سوی امام رضا-طی راه مشابه همه سال مسافرت نوروزی بودو اتفاق تو چشم برویی نیفتاد.سر راه یه سر به حضرت معصومه و خانواده داداشم زدیم.سه روز از عیدو تو قم گذروندیم.روز ششم بود رسیدیم مشهد(تو رانندگی عادی منهای سه روز موندن تو قم باس روز پنجم میرسیدیم مشهد که با رانندگی فوق بالای بابام شب روز ششم تو مقصد پیاده شدیم:-D )تو مشهد هم مث باقی روزای جامونده ی مسافرت عادی بود تا دو روز اخر که دعوا بین باباو یکی از مغازه دارا پی گرف.که اولین خاطره ی بزن بزن تو مسافرتمون ثبت شد.نمیشه گف بزن بزن ولی کمتر از اون نبود(من بابام مامانم رفتیم برا زیارت که مامانم سر راه پارچه دید.قصد خریدشو کرد.من و مامان رفتیم داخل مغازه و بابام طبق معمول موند کشیک بیرون مغازه:-D .مامانم پارچه و رنگ مورد نظرشو انتخاب کردو شاگرد مغازه پارچه رو برید و با مبارک باشه و غیره بسته کرد.مامانم پنجاهی داد به فروشنده.از جایی که به اندازه کافی پول برای خرد کردن پنجاه تومنی تو صندوق مغازه نبود فروشنده گف باید از مغازه های جوار حلش کنه.تو این بین دو تا مشتری اومدنو به دید نمایشگاه چن دور تو مغازه زدن.نیم ساعت تو مغازه با معرفی پارچه ها توسط مغازه دار به الکی مشتریا گذشت که در نهایت مامانم گف کارمونو حل کن بریم.فروشنده دید ما عجله داریم به دوتا مشتری بعدی گف اگه قصد خرید ندارین بفرمایین مشتریامو را بندازم.با بیرون رفتن اونا مغازه دار رو به مامانم گف راحت شدین مشتریارو پروندین.حین رفتن برای خرد کردن پول توهین به اقلیتا کرد.با شنیدن جمله ی اخر مامانم داد سر مغازه داره کشید که پارچه برای خودتو هف جدت پولو بده بریم.پارچه که تو پلاستیک دستم بود انداختم رو میز.مغازه دار با داد دوبرابر مامانم (با فرض اینکه دو تا خانم رفتن خرید و کس و کار پیشون نیس)گف نمیدمو پارچه بریده شده و فلان فلان.بین بحث بابام وارد شد که دلیل داد و دعوا رو بفهمه متوجه توهین شد.پولو که دست پسره بود قاپیدو گف عن خوردی با تربیت کنندت پارچه رو بریدی.دعپا شدت گرف که با اومدن صاحب مغازه و پادرمیونیش و معذرت خواهی شاگرد مغازه مسعله رفع شد).بعد این ماجرا دو روز مشهد بودیم و دوازدهم از امام رضا وداع کردیم.با عزم بابام یه روزه رسیدیم اردبیل.یه دور خونه ی مامانبررگم برای دادن سوغاتا و دیدنش بعد سیزده روز رفتیم.از روز چهاردهم روزای معمولی شروع شد.دو هفته بعد خ عروسی دختر عمم بود که دو سال قبل به مراسم عقدش رفته بودیم.برای حنا بندان لباس لازم نبود و تنها نیاز برای شب عروسی(کفش و پیراهن) شد. حنابندون خوب گذشت اما عروسیه روز بعد(پنجشنبه)،عن شکل.با حاضر شدن و رفتن و بکوبو برقصه اوایل مجلس تا مشکلی که وقت شام به وجود اومد مجبور شدیم برگردیم خونه.برای شنبه کنفرانس ریشه انقلاب با موضوع نقش زنان در پیروزی انقلاب اسلامی داشتم که دو روز قبل مراسم مطالبو گرفته بودم (روز دوشنبه برای خرید کفش رفته بودیم سر راه تحقیقو از کافی نت با یه تیر دو نسون زدیم:-D ) شرو کردم به خوندن و نوشتن روی کاغذ.شنبه سه درس کلاس داشتن که ریشه انقلاب اخریش بود و وقت کافی برای مرور دوباره موضوه تحقیق وجود داشت.ساعت پنج سر کلاس نشستیم.استاد کمی درس دادو اسامی و از الف تا جایی که فرصت شد خوند.یکی یکی پای تخته برای ارایه کنفرانس رفتیم(برعکس کنفرانس قبلی که بد وضع گذشت.اینبار کاملا رلکس بود.دلیلشو حالا و حالام نتونسم کشف کنم).باقی افرادی که وقت برای دادن کنفرانسشون نبود قرار شد روی برگه امتحان ورقه های تحقیقشون ضمیمه شه. با نزدیک شدن امتحانا و رسیدن فرجه ها کلاسا تعطیل.سه تا از درسایی که پش سر هم تو سه روز افتاده بودن خوندم.امتحانا رو دادیم و با معدل 16/77 پایانیه ترمو امضا کردیم.تمومی امتحانا با شروع دو روزه ی رمضون بود(رمضون امسال مثل نوروزش مث همه سال گذشت با یه اتفاق.اینکه داداشم سنگ کلیه داشت و یه هفته بابتش رفت و امد به دکتر داشتن و در نهایت سنگ شکنی کردن).امسال علاوه ی کلاس طراحی که سالای قبل دنبالش بودم،فکر رفتن به باشگاه هم اضافه شده بود که در نهایت موفق به ثبت نام تو کلاساش نشدم و رو کلاس طراحی تمرکز کردم.مث سالای قبل دنبال اموزشگاه بودم که نهایتا شماره از نت پیدا کردمو زنگ زدم و ادرسو شرایط گرفتم.حضوری برای ثبت نام رفتیم که گفتن از اول تیر کلاسا شرو میشه.گذشتو با زنک زدن از طرف موسسه ی هنری کلاسا دو روز به عید فطر شرو شد.سه جلسه از کلاسا رو رفتم.از جایی که هدف اصلیم از شرکت تو این کلاس،طراحی چهره بود جلسه سوم دربارش از استاد سوال کردم که گف طراحی چهره ندارن.دلیلی به ادامه و هدر کردن وقت و هزینه پای کلاسی که نوک سوزن علاقه ای بش نداشتم نبود.با دادن پول سه جلسه،قرار به این شد ترم پاییزه تو کلاس چهره شرکت کنم.روزا گذشت تا هفت روز قبلی که داداشمو خونوادش بعد از سه سال اومدن.بر عکس سه سال قبلی که با توجه به جو بد خونه داداشم تو خونه بند نمیشد و امسال بیشتر اوقات تو خونس و فقط دعوتایی که از فک و فامیل داره میره.جمعه این هفته بعد از چندین سال ما+داداش و خانوادش+خاله و فسقلاش-داییم خونه مامانبررگم بودیم(دلیل نبود داییم این بود:پنجشنبه قرار شد بریم بیرون و اینبار هرکی برای خودش ظرف غذا بیاره.که خالم گف چرا باید هر کی خودش بیاره گف نمیاد و به دلیل کمبود جا قرار شد نریم بیرون اما ناهار خونه مامانبزرگ مث هر هفته دایر بود.به داداییم که برنامه ریز اصلیه گفتیم و ایشون با خیال اینکه جمعه یه سره کنسل شده با دوستش قرار گذاشته بودن جمعه با هم باشن به این ترتیب جمعه این هفته با نبود خانواده داییم گذشت).دیروز دختر خالم که عروسی پسر بزرگشه کارت دعوت حنا بندان و عروسی اورد.مراسمش چهار شنبه پنجشنبه این هفتس.لباسا امادس و ساعت شماری برای رسیدن چهارشنبه مونده برامون.اخبارو صوانح برجسته ی چن ماه نبودم این بود.عمری بود و حوصله ای دوباره سرو پامیزنیم به وب.بای تا درود

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |یک شنبه 24 مرداد 1395برچسب:وبلاگ,وب,بلاگ,لوکس بلاگ,آلییس,الیس,آلیس,الییس,عید,دعوا,عروسی,دانشگاه,کنفرانس,معدل,امتحان,حنابندان,عروسی,|

صبح 29
موضوع: <-CategoryName->

 سلاام.از ساعت هشتی که بیدار شدم تالایی که ساعت دهه  تو وبم.افراط تفریط به این میگن به نظرم.چن ماه نمیام.وقتی اومدم جرثقیل لازمه برا جم کردنم.سرماخوردگی رو به جریانه و در حال حاضر چن تا سرفه همرامه.به نظرم تا اواخر عید دس بردار نباشه.از جایی که تو کل شهر کتونی موردعلاقم موجود نیس امروز سه باره میرم برا دیدن کتونی که دوبار قبل دیدم.تصمیم خریدشو نداشتم و شاید ندارم.اما پوشیدنو امتحان کردن تو پا ایراد ناره.دیشب بحث و حرفی راجع به رفتن مسافرت شد که به دلایلی قرار شد نریم و امروز با بحث و حرف دوباره رفتن تثبیت شد و خروار خروار کار برا من.از جم کردن وسایل مسافرت گرفته تا کارای ریز میز.بای

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |شنبه 29 اسفند 1394برچسب:وبلاگ,وب,الییس,آلییس,لوکس بلاگ,امروز,مسافرت,سرماخوردگی,مفش,خرید,|

امروز و چهارشنبه سوری
موضوع: <-CategoryName->

 سلاامی دوباره جات.خوبم.خوشم.سلاامتم.از دیشبی که پست چن خطی گذاشتم تا امروزی که جمعه س و طبق معمول ناخوداگاه کسل کننده ترین روز.درسه فرقی با روزای دیگه نداره بخصوص چن روز اخر که برا نزدیکی عید همه شدن خونه نشین ولی در هر صورت جمعه ست و جمعه.بخوای نخوای صب تا شبش مسخرس.دو روز مونده به تحویلو چرای نداشتن هیجانو نمیدونم.البته همه ساله همینه و تا لحظه اخر تغییری تو احوال رخ نمیده.در حال حاضر مامانم با ماشین بافندگی کار میکنه و اوضاعه جمعه رو بدتر میکنه(کسل کنندگی)

برای اولین بار از چهارشنبه سوری بگیم:

صبح روز سه شنبه داییم به خاطر کاری که داشت دختر داییمو تحویل ما داد.از جایی که قرار بود برا دختر داییم دو رنگ از لاکایی که داشتمو براش بگیرم(ابی تیره و روشن)وقتو مناسب دیدمو با هم رفتیم بیرون برا خرید دوتای مورد نظر.تصمیم نداشتم ابی روشنو بگیرم چون مغازش فاصله بیشتری داشت از خونمون.مغازه اولی که فروشنده لاک ابی تیره بود تا اطلاع ثانوی قفل زده بود دره مغازه.برا دس خالی نبودن راهو گرفتیم رفتیم تا فروشنده لاک روشن.از شانس کوچولوی کناریم مغازه باز بود.خریدو انجام دادیم.موقع برگشت لوازم ارایش فروشی که قرار بود لاک تیره رو ازش خریداری کنیم قفلو باز کرده بودو ولی رنگ‌ مورد نظرمون نبود.که با یه رنگ لاک دست از پا درازتر برگشتیم خونه.البته قرار شد رنگ دیگه لاکو براش بگیرم که خواستش نصفه نمونه(وقتی رنگ لاک موجود نبود ازش پرسیدم رنگ دیگه نمیخوای که به امید گیر اوردن ابی تیره گف نه.بعد رسیدن به خونه و ناامیدی امیدو پشیمونی از حرفش اینو گف).ساعت یازده بود برگشتیم خونه.در حال چرت بازی با دختر دلایم بودیم که یاد همیشه ای که موقع اومدنش اهنگ میذاریمو بالا پایین میپریمو خوشی میسازیم افتادم.از جایی که منبع اهنگا خواهرمه رفتم ازش بگیرم که درگیری ریز میز بالا گرف.از طرفی مامانم بابت در هم بر هم بودن خونه و اشپزخونه میگف پاشین خونه رو تمیز کنین که به جنجال اوج داد.ما بین کوچولو تماشاچی بود.وقتی دعوا خوابید(اصولا دعوامون تو دومین اتیش میکنه و اتیش خاموش میکنه:-D )مامانم رف حموم.خواهرم رف سمت اشپزخونه و من با جارو برقی افتادم رو فرش و موکت.دختر داییم اجازه خواس از لاکام استفاده کنه که با قول هدر ندادن لاکا اجازه صادر شد(هربار لاک زدنش ده بار هر ناخنو میزنه پاک میکنه تا خوب در بیاد.که اگه تو ده بار موفق بشه وگرنه نشت میکنه به یازده بار:-D ).به جارو کشیدن خونه ادامه دادم که تا نیم ساعت کارش تموم شد.رفتن پی لاک زنی دختر داییم.از جایی که موفق به زدن درسش نشده بود شلوار گیر من شد.ساعت شده بود دوازده.مامانم برا خرید چهارشنبه سوری رف بیرونو بابام پایین مشغول تمیزی پارکینگ.اهنگو از خواهرم گرفتمو بعد مقداری رقص با دخی داییم کورس خوانندگی گذاشتیم با هر اهنگ یه دور صدا دادیم بالا.کار با اهنگ تا ساعت دو کشید.برا ناهار دخی داییم کوکو با برنج خوردو منو خواهرم به دلیل سرما خوردگیمون تخم مرغ اب پز.بعد ناهار کاهو شستم خوردیم.باباو مامانم اومدن که ساعت حدود سه بود زنداییم زنگ زدو گف دختر داییمو اماده کنیم که رسیده(قرار بود داییم بیاد دنبالش.چون کار باباشزود تموم میشدو میخواس اینجا بیشتر بمونه به مامانش گف بیاد).بعد رفتن دختر داییم رفتن سراغ کار همیشگیم گردش تو گوشی تا شش شب که موقع اماده شدن برا مراسم بود.مامانم مشغول تو اشپزخونه بود که منو خواهرمو برا کمک بش صدا زد.چن تا ظرف بود که شستمو رفتم پی حاضر شدن.لباسامو پوشیدمو دوباره رفتم اشپزخونه.داداشم بمبایی که با تایید جمعی قرار شده بود بخره رو اورد.مامانم یک دو سه کارای اشپزخونه رو انجام دادو بعد امادگی بقیه رفتیم حیاط برا اتیش کردن.هوا دوباره مسخرگیش گرفته بودو برف میبارید مجبور شدم از رو لباس کت بپوشم.بعد سی چهل دیقه برگشتیم خونه.سفره شامو اماده کردیمو با اومدم بابابزرگم که طبقه بالا با داداشم تنهاس خوردیم.بعد جم و جور شام نوبت اجیلا و مخلفات و قسمت عشقیه چهارشنبه سوری بود.بعد پذیرایی و فیض بردن همه داداشو بابابزرگم رفتن.منو خواهرم کادویی که یه ماه قبل به عنوان کادوی روز مادر گرفته بودیمو دادیم به مامانم(روز مادر دوازده فروردینه.از جایی که خونه نیسیم پیشی تدارکاتشو انجام دادیم).با هر وسیله ای که از پاکت کادو میاورد بیرون زیرا که بابت سلیقش بود صد تا تشکر میکرد.بعد بقیه خوردو خوراکا بساطو جم کردیم هر کی رف پی رختش و لالا

برف و سرمایی که درسه نعمت خداس ولی با مزاجم ساز نیستو زیاد بدم میاد ازش تا امروز و حالایی که دارم مینویسم ادامه داره.دو روز مونده به عید کاموا تن کردم.در حال حاضر صدای شکمم تو گوشه که تا ناهار یه ساعت مونده.زیاد نوشتم.ممکنه طول عید اینجا باشم ممکنه نه.بستگی به حوصله و درجه تنبلیم داره.اسفند امسال وبم شد سه ساله.به خودشو خودم تبریک میگم.روزاو خط نوشته های زیادی توش داشتم.به نحوی شده صفحه خاطرات برام.دفتر مجازی سه سالگیت مبارک-_-.بای

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |جمعه 28 اسفند 1394برچسب:الییس,آلییس,آلییس جووون,وبلاگ,لوکس بلاگ,چهارشنبه سوری,عید,لاک,برف,سرما,|

رفتن 94
موضوع: <-CategoryName->

 سلاام.بعد ایامی وبلاگو از خاک خوری در اوردم.از یه طرف سرما خوردگی که چن روزه بدن گیر شده و عضله جاتمو چیز میز کرده.از یه طرف مودم خراب شده و اجبار به استفاده نت همراهه از یه طرف سایت نوعی ایراد داره و موقع login نیاز به چن بار وارد کردن کد امنیتیه.جمع سه تا سه نقطه کرده رو عصب مصب.نت گردی میکردم یاد اینجا افتادم گفتم سری زده باشم.سه روز مونده تا تمومی 94.خوشحالیشو ناراحتیش هم وزنه.بابت خوشحالیش .1.اوایل وبلاگ نویسی گفته بودم که امسالم شامل میشه.2.رفع تنبلی از من.هر سال چیزی کم زیاد میشه.امسال تنبلی مثبت شد روم که به امید بالایی با رفتن  امسال این خاصیت میره.نمیره ولی احتمالا کم شدنش بالای نوده.ناراحتیش برا گذر زوده زمانه.زمان همیشه میگذره ولی زود دیر داره.مث چند سال قبلی که خبر از گذشت زودش نداشتم.امروز دلم بد اوضاع تنگ شده بود برا نیمباز.اولین چت مجازی که بعد چتروم ازش استفاده کردم.خاطرش فوق زیاده.برنامه زیاد اومده ولی فک نکنم بتونه جای اونو بگیره.امکاناتش محدود بود که این محدودیات باعث جای زیادش تو دل بود.نیمباز به کنار یاد لاین سه سال قبل که اوایل بودو پستایی که میذاشتم افتادم(امروز همه گذشته جات اومده بودن عید دیدنی:-D ) که مشابه مطتلب اولیه وبلاگه و اگه بود میخندیدیم.ز عید امسال بگم : روال سه سال اخر میریم مشهد.البته قبلش قم که زیارتی از داداشو خانوادش داشته باشیم.دلمون زیاد تنگ شده برا کوچولو.چن روز میمونیمو حرکت به سوی عشق.عید امسال نسبت به سال قبل تغییرات زیادی کرده.تعدادش کمه ولی وسعت تعداد کمش زیاده.زیاد نوشتم.از جایی که تنبلیم عود کرده این مقدار زیاد اومد برام:-D .بای تا های

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |پنج شنبه 27 اسفند 1394برچسب:الییس,آلییس,آلییس جووون,وبلاگ,لوکس بلاگ,زمان,سال 94,سال 95,نیمباز,دل,عید,قم,مشهد,|

یادی از ایام
موضوع: <-CategoryName->

سلاام دوباره.امروز داشتم دفتر کتابای دوم سوم دبیرستانو مرور میکردم.صفحه به صفحه شون که هنوزم بوی اون دورانو میده دلمو چنگ میزد که چقد دلم تنگه برا اون روزا.سال سوم بود که وبو زدمو از اولین روزش تب و تاب نوشتن داشتم
اخرای سوم دبیرستان بود تو یه دفتر درباره تموم شدن دوران مدرسه نوشته بودم.اینکه بعد این بخوای یه ملیون برا هر ثانیش بدی نمیذارن بشینی پشت میز صندلیا و خوشحالیم اینه عجله ای برای تموم شدن اون دوران نداشتمو سعی میکردم از همه لحظاتش استفاده کنم
.
.
کمی از مریمو رویا بگیم:
منو رویا هر دو از یه دانشگاه قبول شدیم.من رفتم ولی رویا نامزد کردو نامزدش نذاش وارد دانشگا شه.مرداد ماه امسال که میشه 94/5عروسیش بود.دوران نامزدی اگه میشد هفته ماهی یه بار باش حرف زد حالا بعد عروسیش به کل ازش بی خبریم(نامزدش دل خوشی از دوس بازی نداره)
بخوایم از مریم بگیم.گفت بودم نتونسته بود کنکور قبول شه.سال قبلم زمان ثبت نام یادش رفته بود.امسال کنکور دادو از دانشگاهی که منو رویا برا کاردانی قبول شده بودیم قبول شد
.
.
همه چیز میگذره و جای خودشو پیدا میکنه.چیزایی که پشت سر میذاریم خاطراتیه که شاید اون لحظه قدرشو ندونیم ولی چن سال بعد یادش میفتیم دلمون بد وضع تنگ میشه.بهتره بدون عجله برا گذشتن روزا از لحظه لحظه استفاده کنیمو از دستش ندیم
نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |دو شنبه 21 دی 1394برچسب:وبلاگ,وب,لوکس بلاگ,گذشته,خاطره,مدرسه,الییس,الییس جووون,آلییس,,|

یازده ماه و یک روز غیبت
موضوع: <-CategoryName->

بعد مدت ها دوباره سلاام .رفته بودم قسمت نظرات.چه روزایی داشتیمو گذروندیم.ته دلم خالی شد یه جورایی.از روزای اولی که وبو ساختمو با اشتیاق توش‌ مطلب میذاشتم چیزای زیادی عوض شده و یه نمونش فعالیت زیاد کمرنگم تو وبلاگه.هر بار میخوام بهتر شم اما حوصلش فراریه ازم.از اخرین باری که درباره کارافرینیو فریباو... نوشتم اتفاقای فوق زیادی افتاد که از کجا شرو کردنش کار حضرت فیله

ترم سه که گذشت بابای فریبا به خاطر بضی دلایل شهریه متغییر برای دادن امتحان ترم سه رو نریخت و اجازه ادامه تحصیل نداد که فریبا شده دختر خونه(البته نصفه نیمه درباره ادامه دادن حرف زد اما عملی ازش دیده نشد)

من ادامه دادم و از جایی که جز فریبا با کسی دوس نبودم و میدونسم کسی جاشو نمیگیره (دختری بود که با عقایدم جور در میومد.حد اقلش اون زمان)ترجیح دادم تک بپرم.داخل پارانتز عرض شه خانم فریبا خانم بم گفته بود به کسایی که دربارش سوال میکنن بگم نامزد کرده و منم اینو عملی کردم.(زیاد حرف گوش کنم:-D )از طرفی فریبا واقعیتو به همه گفته بود که این بین الییس شد چاخان.بالاخره و نهایت همه این پستی بلندیی روزا گذروندیم تا شدیم ترم اخری که میشد ترم چهار.چن تا واحد به نام پروژه مالیو کاراموزی داشتیمو برای منی که اولین بار بود با این نوع درسا روبرو میشدم عجایب به شمار میومد.برای هر کدوم یه جلسه کلاس برای پرسش سوالو رفع مجهولات گذاشتن.جلسه توجیهی پروژه با کلاس حسابداری مالی تداخل داشت.منو کسایی که با استاد ... پروژه برداشته بودن مجبورشدیم از استاد اجازه بگیریم اما از جایی که تقریبا نصف کلاس غایب میشدن یه رب استراحت داد

رفتیم سر کلاس پروژه مالی که جز ما چن نفر دیگم نشسته بودن و به حرفای ابتدایی استاد گوش میکردن.با رفتن ما سر کلاس موضوع جدی شدو توضیحاتو لازمو داد

-باید هر کدوم راجع به حسابداری موضوعی انتخاب میکردیمو بعد اقدامات اولیه که میشد امضاو تایید موضوع توسط کتابخونه.استاد.مدیر گروه شروع به اماده کردنش میشدیم-

هر کی برای انتخاب موضوع به کافی نت روبروی دانشگاه میرفتو بعد گرفتن تاییدیه سفارش برای اماده کردن پروژه رو میداد.منم همین کارو کردم و بعد تایید شدنش به کافی نت دیگه رفتیم تا موضوعو بدیمو پروژه رو اماده کنه.ولی مطلبی درباره اون موضوع نداشت مجبور شدم عنوان دیگه انتخاب کنم با امید اینکه اینم تایید میشه و همینو ارایه میدم که از شاس رو به صده من مدیر گروه قبول نکرد(چون باید دوماه بعد کلاس توجیهی پروژه رو ارایه میدادیمو مدت زیادی از زمان برگزاری کلاس گذشته بود گفت وقت نمیشه و باید پیگیر موضوع قبلی باشم).مغزم داغ کرد با فکر اینکه اگه نتونم با موضوع تایید شده قبلی کاری کنم چه شن و ماسه ای باید بریزم سرم(گریه نکردم باید نوبل میدادن بم:-D ).با مامانم حرف زدم.رفتیم سی دی که به عنوان متن پروژه برای بررسی استاد از کافی نت گرفته بودیمو بش پس دادیمو از مشتری مداری خوبش همه پولی که گرفته بودو پس داد که خروار خروار دعای خیر از مامانم جمع کرد

(وقتی موضوع جدیدو گرفتیم مسخواسم موضوع قبلی که امضاو تایید شده بودو پاره کنم اما از شانس ریزی که داشتم سرم گرم شدو برگه مث روز اولش موند)

امتحان کاربرد رایانه دلشتیم که با مامانم موضوعو به کافی نت روبروی دانشگاه ددیمو بعد لحثو حرف درباره قیمتش به تپافق رسیدیم.قرار شد یه هفته بعد بریم دنبالش...این از ماجارای پروژه بود که نوشتنش اسونو خوندش راحته اما در عمل زیاد زیر فشار بودیم(خانوادگی که اگه قبول نشم چه اتفاقی خواهد افتاد)

دو روز مونده به جلسه پرسش و پاسخ تحویل گرفتیم.تا جایی که میتونستم خوندم اما شدید استرس داشتم.با مامانم رفتم دانشگاهو از جایی که تیتادمون یه زمانی شاگرد مامانم شده بود(مامانم دبیره)به احترام مامانم که گفت استرس دارمو از قیافم خونده میشد سوال نپرسید بعد یه دور نگا انداختن به پروژه نمرمو داد و بعد تحویلش به کتابخونه کارش تموم شد

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:غیبت,کنکور,دانشگاه,الییس,الیس,آلییس,وبلاگ,لوکس بلاگ,نوشته,خاطره,,|

خستگی سه شنبه :|
موضوع: <-CategoryName->

سلاام.امروز خسه شدیم.صب ساعت هش بیدار شدم واسه خوندن امتحان کارافرینی تا ساعت دو خونده بود تا ساعت چهارم که پلاس اینجا بودم.ساعت یازده کلاس معارف داشتم رفتیم تا دلت بخواد واسه جلسه اخر بودن درس داد جسدمونو جم میکردن از کلاس.خخخخخخخخخ.مغزمون خواب رفته بود.ساعت دوازه و نیم کلاس تموم شد فریبا کلاس ریاضی داش رف منم رفتم نماز خونه مث خر خوندم وقتش رسید شنیدیم استاد امتحان نمیگیره.ینی فش میدادن اینقد چشام در نمیومد.طرح توجیهی که دیر مونده بودو دادیم.همه دو هفته قبل داده بودن ما دیر فهمیده بودیم دو هفته دیر دادیم امیازش دادن طرح توجیهی بدون امتحان بود.این ترم وقتی روز به روز پیش میرفتیم خسه کننده میومد واسم ولی حالا به روزای رفته فک میکنم دلم اون روزا رو میخواد.اینم از روز سگی لکروز با اون جون کندنا امتحان نگرف.اونا کنار تقلبی که رو شلوارو دیتم نوسته بودم رف به گور عموش.خخخخخخخخخخ.فیلا تا پست بعدی همه ماحراهای اسفند تا حالا رو بنویسم واسَتون

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:امتحان,دانشگاه,آلییس,طرح,توجیهی,کلاس,خسته,خستگی,خسته گی,|

بازگشت الییس:-D
موضوع: <-CategoryName->

سلاام سلاام سلاااام.بازگشت الییسو از طرف شما تبریک میگم.بعد از چند ماه و چند روز مهمون کامپیوتراتون شدم.راستش چن باری اومدم مطلب بنویسم ولی گفتم حالا که یه ساله شده وبلاگم یه ساله بمونه ولی طاقت نایاوُردم.حالا که اومدم اتفاقایی که افتاده و خواهد افتاده بنویسم تا بعد میام ماجرای عید و ماجراهای روزای غیبتمو واستون میذارم.ساعت سه و نیم نصف شب زدسرم اومدم وب.فردا امتحان کارافرینی داریم.این هفته اخرین هفته دانشگاس.ترمای قبل بیشتر میچسبید این ترم که شدم ترم سه دانشگا بد خراب شد.عادی شده واسم.به مامانم میگم ترمای اول ندید بدید بودیم تا دیدیم چن تا پسر افتاده کلاس واس خاطر اونام که شده جسدمونو مینداختیم دانشگا حالا ترم سه همه چی عادی یکی باید هلمون بده.خخخخخخخخخخ.

این ترم به اندازه هر سه ترم با فریبا قهرو اشتی داشتیم اونم تو یه هفته.اولی از اونجا شرو شد رفتیم سایت(کاربرد داشتیم) من کیفمو به منظور جا گرفتن صندلی گذاشتم رو میز کامپیوتر فریبام گذاشته بود رو صندلی.رفتیم بیرون برگشتیم خواسم بشینم فریبا گف من جا گرفتم من گفتم من کیف گذاشتم جلو صندلی.بگو مگو کوچیکی کردیم اخر به نتیجه رسید اگه رو اون صندلی بشینم قهر میکنه.خخخخخخخ.(بچه گیش گل کرده بود.اکثرا کودک درونشون فعاله دانشجوا)منم نشسم قهر کرد.رفتم خونه عافیت باشه رفتم حموم اومدم دیدم چن تا پیام از فریبا.بازش کردم نامه ی فدایت شوم فرساده بود:-D خنده.منم جواب دادم و چون نمیخواسم واسه کلاس کارافرینی صب ساعت ده برم گفتم نمیام باز شرو کرد نصیحت نیای اینطور اونطور نمیتونم کلاس بدونت بشینم.تو این کلاس با تو مجبورا میشینم تو نباشی منو نمیتونمو منو میخورن و این حرفا(کلاس کارافرینی سه شنبه ها ساعت هشت صب بود.چون زود بود استاد زمان کلاسو عوض کرد من میتونسم برم ولی فریبا تداخل داشت موندم دوشنبه ساعت ده که با بچه های تربیت بدنی افتادیم.اونام جن درونشون فعال بود تا پیخ میکردی رم میکردن.جو کلاسشونم بامون ساز نبود واسه این گف نمیتونه بشینه باید برم اگه نرم باز قهر میکنه).گفتم نمیام قهر کرد ولی تصمیم دلشتم برم ولی باش حرف نزنم.صب شد رفتم کلاس استاد اومده بود نشسم ردیف جلو یه صندلی خالی کنارم بود فریبا هنو نیومده بود.بعد ده مین که رسیده بودم فریبام رسیدجا نبود نشس کنارم.استاد درس میداد تو کاغذ شکلک ناراحت کشید داد.یه طوری بازم اشتی کردیم.اخرین مرحله همون روز بعد کلاس کارافرینی.ساعت یک و نیم کلاس ریاضی داشتم هر هفته فریبا بام مهمون میومد این هفته امتحان داشنیم استاد نذاشت و گف مهمون قبول نمیکنیم فریبا رف.امتحان دادیم

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:بازگشت,آلییس,الییس,قهر,اشتی,دانشگاه,کلاس,|

موضوع: <-CategoryName->

بچه هامانکه فني ميخونيم تابستون کارآموزي داريم.يکشنبه آخرش بود-منم اينو کشيدم روميزم-مريمم که مثل هميشه قهرکرده بودازبي محبتياي من اسمشو ننوشتم-اسم معلممون-ساعت وتاريخ نوشتنمم با رشته تحصيليم نوشتم

نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:عکس,کاراموزیی,اخرین,روز,آلییس,کلاس,|



موضوعات

لینک دوستان

هاست ویندوز" style="text-decoration: none"> هاست ویندوز
هدفون بی سیم نیا" style="text-decoration: none"> هدفون بی سیم نیا
سرور vps" style="text-decoration: none"> سرور مجازی
می‍‍ــــ ــ ــ ــ ‍ـ‍هـ ــ ــ‍ن چت
****عشقولانه****
niki*****shaparak
خرید ساعت مچی
عـــ ــســـ ـــــ♥ــــــل وبــــ ـــ ــ
امیرصمیمی8
اسمون و دلدادگی
زندگی زیباست
عشق و نفرت
نادیا
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داريم دييگه و آدرس aliiscalimero.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

شهريور 1395
مرداد 1395
اسفند 1394
دی 1394
آذر 1394
آبان 1394
آذر 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

آلييس

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com