سلاام.بعد چن روز حاضریمو تیک زدم.دیروز داداشمو خانوادش ساعت ده شب بعد خوردن اخرین شام جمعی + حضور اتفاقی سارا(داییم برا گرفتن وسایل با خانوادش دم خونمون اومدن که بابام بشون گف برن سارارو وقت بردن داداشو خونوادش به ترمینال میاره)رو به قم حرکت کردن.معصومه رو به اندازه یه ماه بودنشون بوس کردم

.

.

روزای عادی شرو شد.اسبابمو دوباره اوردم داخل اتقو جابه جا کردنشون تا یه ساعت کشید.حضورتو اتاقو تختی که روزاتو توش گذروندی حس خوبیه و رفتن برادر و خلنوادش که یه ماه تو خونه رفت و امد داشتن حس بر عکسش

.

.

هر اومدنی رفتنی داره و حیات ادامه

سلاام.خوبم؟میتونیم بگیم اره.تازگیا حال و هوای عن وارد اوقاتم شده.البته نصف دلیلشو میدونم ولی باز مسخرس برام.دیروز تا ساعت دو عروسی بودیمو اومدیم خونه تا ساعت پنج بیدار.که باعث خوابیدنم تا ساعت سه بعد از ظهر شد.تو عالم خواب و بیدار ازم پرسیدن میرم خونه مامانبزرگم گفتم نه.که اگه کامل بیدار بودم باز همینو میگفتم.امروزی که خسته ی بزن بکوب دیروزم سهله،روزای عادی حسشو ندارم.زیر چشم چپم قرمز شده و باد کرده + درد میکنه.به گفته ی مامانم اسپند دود کردم بلکه چاره کنه.چن مین قبل دختر برادرمو دختر داییم(به تریب نه ساله و شش ساله)اومدن:-\ گفتن بازی کنیم گفتم حوصله ندارم.در حال منهدم شدنم:-D .بای

بچه هامانکه فني ميخونيم تابستون کارآموزي داريم.يکشنبه آخرش بود-منم اينو کشيدم روميزم-مريمم که مثل هميشه قهرکرده بودازبي محبتياي من اسمشو ننوشتم-اسم معلممون-ساعت وتاريخ نوشتنمم با رشته تحصيليم نوشتم